معلوليت سابقه اي به
قدمت تاريخ زندگي بشري دارد . تحقيقات باستان شناسان نشان مي دهد كه ناهنجاريهاي
اسكلتي از عهدهاي بسيار ديرين موجود بوده ، موميايي هاي 5000 سال قبل از ميلاد ،
گواه سل ستون فقرات و آماس مفاصل مي باشند .
از روزي كه بشر
زندگي اجتماعي را شروع كرده موضوع كساني كه به عللي قادر نبودند خود را با اجتماع
هماهنگ سازند مطرح بوده است . و اجتماع نيز براي مصلحت يا سالم سازي بعضي از اين
افراد را تحمل كرده ، عده اي را محبوس مي ساخت و يا به مرگ محكوم مي كرد.
اصطلاح « بيگانه يا
خارجي » كه به فرانسه « آلينه » ( Aliene
) و به انگليسي « ايلين »( Alien )گفته مي شود براي مجانين( جن زدگان ) و «
الينيست » ( Alieniste ) لغت يوناني مشتق شده است و علت آن اين بوده
است كه عقب ماندگان ذهني را مانند مجانين ، بيگانه از اجتماع مي دانستند . بعداً
متوجه شدند كه اين بيماران با محيط و اجتماع بيگانه نيستند بلكه به علل ضايعات
مغزي تماس آنها با عالم خارج تغيير كرده است . چنانچه بقراط حكيم يوناني نيز به
اين ضايعات مغزي در افراد اشاره كرده است .
مصريان باستان اولين
گروههايي بودند كه نسبت به معلولين و زندگي آنان علاقه مندي نشان دادند . مصريان
نه تنها به شناخت عوامل ايجاد كننده معلوليت و درمان آن علاقه مند بودند بلكه
وضعيت رفاه شخصي و اجتماعي افراد معلول را نيز مورد توجه قرار داده اند . براي
يونانيان و روميان كودكان ثروت و دارايي كشور محسوب مي شدند و آنها بر اين عقيده
بودند كه يك جامعه پويا و زنده ، از توان بالقوه شهروندان نشات مي گيرد . در خصوص
تربيت و پرورش كودك ارسطو در كتاب سياست ذكر مي كند « بايد قانوني باشد كه هيچ
فرد ناقصي حق ادامه حيات نداشته باشد » و نيز بقراط در خصوص تربيت كودك چنين
مي گويد : « نوزادي كه ارزش بزرك كردن
داشته باشد . »
در قوانين روم قديم
، اسپارت ها ( The laws of sparta
) « در شهر اسپارت يونان باستان ، طبق قانون ، نوزادان تازه متولد شده جهت تشخيص
اينكه آيا شهروند مناسبي خواهند شد يا نه نزد سالمندان مي بردند . كودكاني كه از
لحاظ جسمي قادر به رشد و مستعد سلحشوري و جنگجو شدن بودند ، بصورت رسمي توسط دولت
پذيرفته مي شدند ولي تا حدود هفت سالگي نزد مادر باقي مي مانند اما آنهايي كه دچار
مشكلات بينايي و يا ساير معلوليتها و نقصها بودند در كوهستان رها و يا به امواج
رودخانه سپرده مي شدند .
و حتي رژيم نازي
كشتن و از بين بردن افراد عقب مانده ذهني را مجاز مي دانستند . روميان نيز در
ارتباط با معلولان نگرش يونانيان را داشتند . با اين تفاوت كه پدر در خانواده
بعنوان رئيس خانواده قدرت لازم براي مرگ و زندگي افراد خانواده را دارد و مي تواند
كودك را رها كند يا بقتل برساند يا بفروشد يا در آب رودخانه رها كند .
بر عكس بعضي از
مذاهب آسيايي مانند مذهب كنفسيوس در چين ( كنفسيوس نام لاتين يك فيلسوف بزرگ چيني
است ) و زرتشت ( zoroaster ) در ايران مردم را تشويق مي كردند كه با
بيماران رواني و عقب مانده هاي ذهني رفتاري انساني داشته باشند و تا آنجا كه ممكن
است به آنها كمك كنند .
بقراط بعنوان
بنيانگذار يك مدرسه بزرگ پزشكي ( سال 460 قبل از ميلاد ) راهي را ارايه كرد كه
بعداً پزشكان آنرا دنبال كردند . بقراط در درمان معلولين از تكنيك هاي پزشكي مصر
باستان اقتباس كرد و تلاش كرد كه انواع معلوليتها ( از جمله : ناشنوايي ، نابينايي
، صرع و عقب ماندگي ذهني ) را مداوا كند . بقراط ، علم پزشكي را از خرافات تفكيك
نمود و در نتيجه در جهت تشخيص و درمان بيماران اقداماتي را آغاز كرد .
با ظهور مسيحيت ،
اين تفكر ريشه گرفت كه شيطان عامل ايجاد معلوليت است .
در قرون وسطي ،
قوانين كليسا تبعيضاتي بر عليه معلولين ايجاد نمود ، از جمله اينكه آنها حق
استفاده از ارث ، گواهي و شهادت در دادگاه را نداشتند و همچنين از عقد قرارداد و
ساير حقوق محروم گرديدند .
در قرن شانزدهم در
آلمان افراد عقب مانده ذهني داخل قفس محبوس مي شدند . اكثريت معلولين در قرون وسطي
يك زندگي فاقد امنيت و متزلزل را تجربه كردند . در اين دوران نگرشهاي گوناگوني در
خصوص عقب ماندگان ذهني وجود داشت . بعضي ها حركات و صحبتهاي زير لب عقب ماندگان
ذهني را گفتگو با شيطان مي دانستند و گروهي نيز آن را رابطه رمز آميز فرد و الهام
الهي تلقي مي كردند .
چنانچه در بالا
اشاره گرديد به اين نوع بيماريها جنون يا ديوانگي مي گفتند و به اين خاطر تا اوايل
قرن نوزدهم كتاب يا رساله علمي معتبر در زمينه عقب مانده ها و افراد مبتلا به
اختلالات
رفتاري يا به اصطلاح ناسازگار نوشته نشده بود .
در اواخر قرن هجدهم ( 1794 ) روان پزشك معروف فرانسوي به نام فيليپ پينل كه رياست
بيمارستان رواني « بي ستر » ( Bicetre
Hospital ) در
پاريس را كه مخصوص بيماريهاي رواني مردان بود
بر عهده داشت براي اولين بار اقدام به باز كردن غل و زنجير از پا و گردن
بيماران نمود او بر خلاف شكنجه و آزار و اذيت در درمان بيماران رواني و عقب
ماندگان ذهني به دلجويي با آنان پرداخت و براي آنان برنامه هاي تفريحي و گردش در
نظر گرفت . اين روشها بعداً به درمان اخلاقي ( Moral treatment of insanity ) مشهور شد .
بعداً اسكيرول ( Esquirol )
برنامه هاي فيليپ پينل را در بيمارستان رواني « زنان پاريس » به مورد اجرا گذاشت .
( ميلاني فر ) فيليپ پينل در سال 1801 در كتابي تحت عنوان « رساله پزشكي فلسفي
درباره جنون شوق و شور » براي اولين بار بيماران رواني را به چهار گروه تقسيم كرد
و عقب ماندگي ذهني را نيز گروهي از بيماري رواني دانست : طبقه بندي پينل به شرح
زير بود :
ا ـ ملانكولي يا ماليخوليا 2ـ
ماني يا جنون شور و شوق ( شيدايي )
3 ـ جنون 4 ـ عقب ماندگي ذهني
انقلاب كبير فرانسه
و برابري حقوق بشر اولين دوره توجه به مسائل بيماران رواني و عقب ماندگيهاي ذهني
بود و در همين برنامه هاي انقلابي بود كه مراقبت ، درمان و آموزش كليه افرادي كه
به سن تحصيل رسيده اند مطرح شد و مسئله كودكان استثنائي مورد توجه قرار گرفت .
ريشه هاي تاريخي
تعليم و تربيت ويژه در قرن هجدهم است ، روشهاي معاصر تربيتي براي كودكان استثنايي
را
مي توان منبعث از تكنيكهاي پيشتاز آن عصر دانست . و بسياري از مسائل زنده و مجادله
آميز در مورد تعليم و تربيت ويژه از همان روز مدنظر قرار داشته اند .
در اوان قرن نوزدهم
اولين تلاشهاي منظم براي تعليم و تربيت كودكان « كانا » ( Idiot ) و «
مجنون » ( Insane ) ـ كساني كه امروز عقب ماندگي ذهني و آشفته
هيجاني خوانده مي شوند ـ آغاز شد . روش پينل كم كم در كشورهاي ديگر نيز طرفداراني
پيدا كرد از جمله ويليام توك ( William Tuke ) در انگلستان كه برنامه هاي پينل را به مورد
اجرا گذاشت و بعد از او نيز پسران و نواده هايش اين روش را ادامه دادند .
گاسپارد ايتارد ( Jean Itard Marc Gaspard ) ( پزشك فرانسوي ) اقدام به تربيت كودك وحشي كه
توسط دو شكارچي از جنگلهاي آويرون ( Aveyron ) فرانسه پيدا شده بود ، در موسسه كرو لالهاي
پاريس كه خود نيز رياست آنجا را بر عهده داشت ، نمود . هر چند معالجات وي موثر واقع
نشد ولي راه جديدي براي پيشرفت در نحوه آموزش و پرورش افراد عادي ، عقب مانده هاي
ذهني و حتي معلولين كه امروزه آن را روشهاي آموزش سمعي و بصري مي گويند ، گرديد .
همكار و شاگرد
ايتارد بنام دكتر « ادوارد سگن » ( Edouard Seguin ) به سال 1837 موسسه اي براي عقب مانده هاي ذهني
در پاريس ايجاد كرد و در سال 1846 ( ده سال بعد ) كتابي تحت عنوان درمان اخلاقي ،
بهداشت و آموزش كودكان عقب مانده نگاشت و روش « حواس حركتي » ( Sensorimotor ) را
در آموزش كرولالها به كار برد . از جمله اقدامات مهم « سكن » تهيه دستگاه ساده اي
بود كه بنام آزمون مهره اي جهت آزمايش استعداد كودكان و پرورش ادراكات حسي مانند
بينايي و شنوايي بكار مي رفت ، بود كه بعضي ها نام آزمون تخته چوبي نيز به آن داده
اند .
دانشمند ديگري كه در
فراهم ساختن خدمات براي افراد عقب مانده ذهني به ويژه ايجاد تسهيلات پناهگاهي براي
درمان فراگير آنان نقش بسزايي داشته است ، جان گاگن بول « Guggenbulll. J » (
1863 ـ 1816 ) است . فرانسيس گالتون « Galton . f » ( 1869 ) با گسترش عقايد داروين درباره تكامل
انسان به اين نتيجه رسيد كه ويژگيهاي انسان از طريق ژن به ارث مي رسد .
آلفرد بينه « Binet . A » ( 1905 ) نيز با ساختن آزمون هوش ، امكان
تشخيص شكلهاي خفيف تر عقب ماندگي ذهني را فراهم كرد .
فولينگ « Folling »
فيزيكدان نروژي ، عملكرد بيوشيميايي اختلالات متابوليسم ، مانند فنيل كتونوريا « Phenyle Ketonuriab ) را
شرح داد . دال « Doll. E » نيز در سال 1935 با ساختن « آزمون بلوغ
اجتماعي واينلند » براي پژوهشگران امكان استفاده از اطلاعات تكميلي رفتار و سطح
عملكرد فرد در زندگي واقعي را فراهم آورد .
كارهاي ادوارد سگن
باعث شد كه خانم ماريا مونتسوري « Maria
Montessori » ـ
اولين زن ايتاليايي كه درجه دكتراي پزشكي گرفت ـ از ايتاليا به آموزش و پرورش عقب
ماندگان ذهني و كودكان كودكستاني پرداخت .
در اوايل قرن بيستم
توجه به اصلاح نژاد بشر در دستور كار قرار گرفت و تاكيد شد كه 90 % عقب ماندگيها
به علت عوامل ارثي است لذا موضوع نازا كردن عقب مانده ها بر سر زبانها افتاد و تا
سال 1955 در 28 ايالت آمريكا به توصيه كميته پژوهشي بخش اصلاح نژاد انجمن زاد و
ولد آمريكا نازا كردن عقب ماند ها به صورت قانون درآمد كه به موجب آن هزاران عقب
مانده نازا شدند .
در قرن نوزدهم شروع
گسترش رويكرد پزشكي در ارتباط با معلولين آغازي براي شكل گيري مفهوم توانبخشي بود
چنانچه چندين مركز براي افراد فلج ايجاد و تمركز بر خدمات نگهداري و مراقبتهاي
پزشكي ، آموزشي و حرفه اي در جهت بازتواني مورد توجه واقع شد . دكتر « كن راد » در
سال 1906 نخستين آمار معلولين را در برلين انجام داد و اين كار او سبب ايجاد مركزي
ـ بعنوان اولين مركز جامع توانبخشي جهان ـ
گرديد .
در قرن بيستم عقب
ماندگيهايي كه به علل اختلالات متابوليكي ، نقصهاي مادرزادي و بيماريهاي مادر در
دوران بارداري و . . . كه باعث بروز اين عوارض در كودكان مي شوند كشف شد و راه را
براي پژوهش و درمان اين افراد هموار ساخت .
تا اينجا فقط به آن
پزشكان اروپايي اشاره گرديد كه به نفع تعليم و تربيت ويژه نقش مسلطي بازي كرده اند
. آمريكاييان كه به بهترين وجه از رشد و توسعه ميدان تعليم و تربيت ويژه در اروپا
مطلع بودند براي كسب اطلاعات دست اول در اين باب به اروپا سفر كردند .
از جمله ساموئل
گريدلي هاو « Samuel gridly Hawe » ( 1801 ـ 1876 ) كه به تعليم و تربيت دانش
آموزان معلول علاقه مند بود در سال 1824
از مدرسه پزشكي هاروارد فارغ التحصيل شد . گريدلي هاو علاوه از پزشك و
متخصص تعليم و تربيت ، يك مصلح سياسي و اجتماعي بود كه در راه اهداف بشر دوستانه و
آزادي مبارزه مي كرد .
توماس هاپكينز
گالادت « Thomas hopkins Gallaudet » ( 1787 ـ 1851 ) براي يادگيري در باب تعليم و تربيت دانش
آموزان ناشنوا به اروپا مسافرت كرد و در بازگشت به آمريكا ( 1817 ) اولين مدرسه
اقامتي آمريكا را براي دانش آموزان ناشنوا در هارتفورد كانتيكوت تاسيس نمود .
دانشگاه گالادت در واشنگتن . دي . سي ـ تنها كالج خاص ناشنوايان در جهان ـ به نام
او نامگذاري شده است .
بعد از جنگ جهاني
دوم بود كه تعليم و تربيت ويژه به غلبه بر ركود و ايستايي ناشي از يك قرن بي
تفاوتي و بازگشت نائل آمد پس از انتخاب جان اف كندي به رياست جمهوري آمريكا ( 1961
) در بسياري از حيطه ها گامهاي بلندي برداشته شده برنامه هاي نويني تدوين گشت ولي
پيشرفت مهم در زمان مديريت جانسون رخ داد .
از جمله افراد ديگر
در آمريكا كه اقدامات توان بخشي زيادي براي معلولان انجام داده اند يكي دكتر راسك
است كه طرح تسريع در پايان دادن به دوره نقاهت و بازگرداندن افراد به خدمت مجدد
بود كه بعداً براي كليه مجروحين جنگ و افراد غير نظامي به اجرا درآمد و ديگري دكتر
كسلر كه در زماني كه بعنوان رئيس توان بخشي بين المللي فعاليت مي كرد پيام توان
بخشي، از طريق وي به سراسر جهان اعلام گرديد . خلاصه اينكه تعليم و تربيت ويژه
ناگهان به عنوان يك رشته علمي نو ، پديد نيامد و جداي از ديگر رشته ها علمي رشد و
توسعه پيدا نكرد . پزشكان اولين متخصصاني بودند كه به بهزيستي و تعليم و تربيت
كودكان استثنايي همت گماشتند . ولي امروزه تعليم و تربيت ويژه معاصر يك ميدان
تخصصي است كه ريشه هاي آن در زمين چندين رشته آكادميك علاوه بر تعليم و تربيت ويژه
ـ در پزشكي ، روان شناسي ، مددكاري و جامعه شناسي ـ نهفته است .
|